يك امر بعد از اين كه در ميان مردم عادت شد ، همه میگويند خوب است
، يكدفعه كه عادت تغيير میكند ، همه مردم میگويند بد است ، مثل پوشيده
بودن يا نبودن سر در حضور افراد محترم تا چند سال پيش اگر كسی در حضور
يك شخص محترم كلاه يا عمامهاش را - هر چه كه بود - به سر نمیگذاشت و
سر لخت وارد میشد ، بی احترامی بود حالا مثل اين كه قضيه بر عكس است ،
وقتی كه شخص وارد مجلس میشود كلاهش را دم در میگذارد و سر لخت میرود ،
يعنی ادب و احترام اين جور اقتضا میكند يا مثل وضع پوشش زنها صرف نظر
از اينكه مصلحت چه اقتضا میكند ، در يك جامعه يك جور لباس پوشيدن
زيباست ، جور ديگر زشت است ، در جامعه ديگر يا در زمان ديگر ، اوضاع
درست بر عكس میشود ، آنچه را كه سابق زشت میدانستند الان زيبا میدانند.
مسائل زشتی و زيبايی كه مربوط به " بايدها " است ، يعنی
بايد اين جور باشيم يا نبايد اين جور باشيم ، از بحث ما خارج است ما
اين را میگوييم كه كسی اينها را بر ما نقض نكند ما اينها را انديشههای
عملی و متغير میدانيم ولی از اين انديشهها كه خارج بشويم و برويم سراغ
انديشههای نظری ، فلسفهها و علوم ، [ میبينيم متغير نيستند ] .
علوم به هيچ وجه ملعبه و تابع خواستها ، عادات ، مقررات ، عرفيات يا
شرايط خاص زندگی ، غنا و فقر نيست يك بچه فقير صعلوك مسائل خاص
فلسفی يا طبيعی يا رياضی را همان طور تلقی میكند كه يك بچه ثروتمند
البته ممكن است از نظر ساختمان مغزی با همديگر تفاوت داشته باشند ،
فقير باهوش تر باشد ، غنی كم هوش تر يا برعكس ، ولی به هر حال به فقر
و غنايشان مربوط نيست فقير فقير و غنی غنی هم قضاوتشان درباره مسائل
نظری علمی يكسان است ، يعنی فقر و غناشان تاثيری در اين قضاوت ندارد .
بنابراين اگر ما بخواهيم مذهب ، هنر و خصوصا فرهنگ را تابع مسائل
اقتصادی بدانيم ، بستگی به اين دارد كه فكر را در مسائل نظری تابع بدانيم
، اين هم چيزی است كه علم آن را نمیپذيرد .
ممكن است كسی چيز ديگری بگويد ، بگويد اين كه ما میگوييم " اقتصاد
زير بناست " مربوط به خصلت روانی بشر نيست كه شما ما را ببريد به
ناحيه علم النفس و از آن ناحيه ما را محكوم كنيد ، ما منكر غرايز
گوناگون بشر نيستيم ، منكر اصالت فكر بشر هم نيستيم ، ولی علت اصالت
اقتصاد و تبعيت مسائل ديگر از آن ، خصلت خاص اقتصاد و خصلتهای خاص
آنها میباشد كه مسائل غير اقتصادی مجردند يعنی وابسته به امور خارجی
نيستند ، مثلا مینشينيم قانونی را وضع میكنيم ، اين قانون ديگر به يك
امری در خارج
بستگی ندارد ، مذهب يك امر وجدانی است و به خارج از وجود ما بستگی
ندارد ، هنر و اخلاق هم همين جور ، ولی اقتصاد عيبش اين است كه وابسته
به ماده و شرايط خارجی است ، بستگی دارد به مواد زمين ، به اموری كه ما
توليد میكنيم ، به نيروهايی كه مولدند ، از اين جهت اقتصاد يك امر خارج
از اختيار بشر است ، چون شرايط مادی و خارجی دارد و آن شرايط تغيير
میكنند و طبعا خودشان را بر بشر تحميل میكنند و بشر در مقابل آنها چارهای
ندارد ، كما اين كه واقعا هم همين طور است ، الان ما نمیتوانيم خودمان را
با شرايط مادی زندگی تطبيق ندهيم ، اصلا امكان ندارد .
ممكن است گوينده بگويد : ما منكر اصالت فرهنگ نيستيم ، ما منكر اين
نيستيم كه فرهنگ بشر از يك غريزه ذاتی در بشر سرچشمه میگيرد كه همان
حقيقت جويی باشد ، مذهب را هم منكر نيستيم ، ولی بالاخره بشر بايد ميان
نيازهايش هماهنگی برقرار كند ، نمیتواند نكند اقتصاد به دليل اين كه به
امور خارجی بستگی دارد و خارج از اختيار بشر است و خودش را بر بشر
تحميل میكند ، بشر در مقابلش چارهای ندارد ، نمیتواند آن را با مذهب و
اخلاق و غيره تطبيق بدهد ، ولی اينها امور مجردی هستند در اختيار خودش ،
اگر قانون است فورا عوضش میكند ، اگر مذهب است ، فورا شكلش را تغيير
میدهد و به شكل ديگری در میآورد ، و اگر فكر است باز بستگی به خودش
دارد ، وضعش را تغيير میدهد ، علت اصالت اقتصاد و فرعيت آنها ،
خصلتهای روانی بشر نيست ، علتش اين جهت است . بشر در شرايط خاص
اقتصادی قرار میگيرد ، ولی نيازش به فرهنگ به جای خود هست ، میبيند
نمیتواند آن را تابع فرهنگ كند ، فرهنگ را تابع آن میكند ، چون فرهنگ
مجرد و بی ريشه است ، يعنی
ريشهای خارج از وجود خودش ندارد ، ولی اقتصاد ريشهای خارج از وجود خودش
دارد میبيند به مذهب نياز دارد و مذهب را نمیتواند رها كند ، ولی
میبيند اقتصاد را كه نمیتواند با مذهب تطبيق بدهد ، مذهب را با اقتصاد
تطبيق میدهد میبيند به هنر هم نياز دارد ، ولی اقتصاد را كه نمیتواند با
هنر تطبيق بدهد ، هنر را با اقتصاد تطبيق میدهد ريشه اصالت اقتصاد و عدم
اصالت اين امور ، وابسته بودن اقتصاد به مواد خارجی و وابسته نبودن
اينها به اين مواد است .
اين البته نظريهای است ، ولی اين را هم نمیشود قبول كرد ، چون درست
است كه آن امور ديگر ريشهای در ماده خارجی ندارند ولی آنچنان هم بی ريشه
نيستند كه در اختيار بشر باشند و هر جور دلش بخواهد تغيير میدهد مثلا
اخلاق بگويد : من به اخلاق نياز دارم ، تا امروز اخلاق متناسب با شرايط
اقتصادی ، اين جور بود كه وجدان اخلاقی حكم میكرد " راستی خوب است " ،
حالا كه با اقتصاد امروز نمیشود اخلاق اين باشد ، خودمان را با وضع جديد
تطبيق میدهيم ، وجدان ما يكمرتبه تغيير میكند ، میگويد از امروز ديگر بنا
را گذاشتيم بر اين كه " دروغ خوب است " نه ، اخلاق اينچنين هم مجرد و
بی ريشه نيست كه آدم بگويد حالا كه نمیشود آن را با اخلاق تطبيق كرد ، پس
اخلاق را تغيير میدهيم ، يعنی به همين سهولت كه لباسی را در میآوريم و
لباس ديگری میپوشيم ، فورا وجدان اخلاقيمان را عوض كنيم تا امروز
میگفتيم عدالت خوب است ، ظلم بد است ، بايد با ظلم مبارزه كرد ، بايد
از عدالت حمايت كرد ، حالا میبينيم اوضاع جور ديگری اقتضا میكند ، فورا
اين وجدان را دور میاندازيم ، يك وجدان ديگر میآوريم و میگوييم ظلم خوب
است ، زور خوب است ، ضعف بد است ، ما بالاخره به يك وجدانی
نياز داريم ، اين وجدان را رها میكنيم ، يك وجدان ديگر میگيريم يا تا
امروز وجدان مذهبی اين طور خوب بود ، حالا كه میبينيم نمیشود ، فورا اين
وجدان مذهبی را كنار میگذاريم ، يك وجدان ديگر به خودمان میدهيم ، و
همين طور اصول فكری .
مسائل اين طور هم بی ريشه نيستند هيچكدام اينها اين جور نيست حق اين
است كه همه اينها غرايزی اصيل در بشر هستند و بشر گاهی به حكم نيازهای
اقتصادی خودش ، تغييراتی در ساير نيازها میدهد و گاهی به حكم ساير
غرايزش ، روی اين غريزهاش حكم میكند ، يعنی همه اينها در يكديگر تاثير
متقابل دارند و گاهی يكی بر ديگری حكومت میكند معنای حكومت كردن ، نه
اين است كه آن را به كلی از ريشه دگرگون میكند ، بلكه معنای آن اين است
كه حكم او را ساقط میكند ، يعنی او را در حد بالقوه نگه میدارد ، مثلا
وجدان مذهبی انسان يك چيز را حكم میكند و نياز اقتصادیاش چيز ديگری را
، در اينجا ممكن است كه دنبال معاشش برود ، نه اين كه وجدان مذهبیاش
فورا تغيير میكند ! نه ، اين را در حد بالقوه میگذارد ، اين را مغفول عنه
میگذارد ، يعنی پا میگذارد روی وجدان مذهبی يا اخلاقی يا علمی خودش عكسش
هم در دنيا مشاهده شده است ، يعنی انسان به خاطر اخلاق ، مذهب ، علم ،
بر وضع اقتصادی خودش حكومت میكند ، به خاطر اخلاق ، نظام اقتصادی خودش
را تغيير میدهد ، اخلاقش حكومت میكند بر اقتصادش ، مذهبش حكومت میكند
بر اقتصادش
سؤال :
. 1 ماديون میگويند : " محرك انسان ، جلب منافع و كسب لذت است "
شهوت ، پول و برتری طلبی هم جزو منافع .
است . انسان برای كسب لذت بيشتر ، مغزش را به كار میاندازد ، آن وقت
وسائل توليد را كامل تر میكند ، در نتيجه شرايط اقتصادی زمان تغيير میكند
، در آن صورت رو بنا هم - كه میگويند شامل هنر ، فرهنگ ، مذهب ، آداب
و رسوم ، قوانين و است - عوض میشود .
. 2 آقای مطهری فرمودند " بايد از علم سؤال كرد كه آيا بر وجود بشر
فقط غريزه منفعت طلبی حكومت میكند يا چيزهای ديگری هم هست ؟ "
روانشناسی اين را خيلی طرد نمیكند و تقريبا تاييد میكند كه انسان تمام
كارهايش بر اساس منافع خودش است در كتاب آقای دكتر سياسی در شرح حال
بعضی بيمارها میگويد : " اينها فداكاری و ايثار میكنند ، " ما
میخنديديم كه اينها كارهای انسان كامل است ، او میگويد بيمارند و آدم
طبيعی را كسی میداند كه منافعش را در راه مردم و اجتماع كنار نزند . . .
. 3 مسائل اجتماعی ، مسائل آماری هستند و لذا نمیشود روی يك نفر حكم
صادر كرد روانشناسان هم در مسائل روانی بر آمار تاكيد میكنند آنها
میگويند بيشتر مردم برنامه زندگيشان اين طور است كه دنبال منفعت میروند
و اگر از رفتارشان چيز ديگری مشاهده میشود ، فقط تظاهر است ، يعنی اگر
اظهار دوستی و اخلاص بی شائبه میكنند ، زير پرده خبر ديگری است كه شايد
خودشان هم ندانند .
. 4 ماركسيستها نمیگويند غنی از تجربيات ، يك چيز استنباط میكند و
فقير چيز ديگر آنها میگويند : " طرز تفكر جامعه جبرا تابع شرايط اقتصادی
است " ، مثلا در دوران بردگی ، طرز تفكر و اخلاقيات بردگی حكومت میكرده
و در
دورههای بعد چيزهای ديگر در آن وقت میگفتند : انسان خوب ( برده خوب )
كسی است كه به مولای خود وفادار باشد ، امروز جور ديگری است آنها
میگويند در رژيمی كه يك طرز توليد مخصوص بر اقتصاد حكومت میكند ، طرز
تفكر مردم هم تابع آن است ، لذا نمیگويند " اقتصاد " زير بناست ،
بلكه میگويند " طرز توليد اقتصاد " زير بناست ، طرز توليد اقتصاد در
دوران بورژوازی يك جور است ، در دوره كمونيسم يك جور ديگر .
من اول جواب مطلب آخر را عرض میكنم نه ، اين جور نيست كه آقای
مهندس فرمودند اولا [ از نظر اينها ] ريشه اينكه با تغيير نظام اجتماعی ،
ساير مسائل تغيير میكند ، اين است كه انسان تابع جو خودش است ،
ريشهاش اين است و نتيجهاش هم جز اين نمیتواند باشد كه انسان در هر جو
مادی كه قرار بگيرد ، همان طوری فكر میكند كه آن جو مادی اقتضا میكند (
يعنی منافعش در آن جو مادی حكم میكند ) ، و بنابراين جبرا فقر هم همين
جور است گذشته از اين ، تصريحی كه يكی از پيشروان ماركسيسم ( 1 ) میكند
و اين جمله معروف از اوست كه : " يك نفر در كاخ و در ويرانه دو جور
فكر میكند " ( 2 ) ، همين مطلب است ، يعنی مثلا همين آقايی كه امروز در
يك نظام طبقاتی جزو طبقه كار فرماست ، الان يك طرز تفكر دارد ، اگر
يكمرتبه در اثر يك بحران وضع اقتصادی ورشكست بشود
پاورقی :
. 1 [ فوئرباخ ] .
. 2 [ اصل جمله چنين است : " تفكر در يك كاخ و در يك كلبه تفاوت
پيدا میكند " ( اصول مقدماتی فلسفه ، ص 196 ) ] .
و مجبور گردد كارگر بشود ، يعنی يك ماه بعد به صورت يك كارگر در بيايد
، آن وقت وجدانش فرق میكند ، چون حالا كارگر است ، يك وجدان دارد ،
سابقا كارفرما بود ، وجدان ديگری داشت بر عكس اگر كارگری از طبقه خودش
خارج شود و بيايد در طبقه كارفرما ، وجدانش آنا عوض میشود .
او در كمال صراحت اين مطلب را میگويد ، والا " شرايط طبقاتی " ديگر
معنی نداشت چرا میگويند انسان در هر طبقهای كه باشد يك جور فكر میكند
كه در طبقه ديگر فكر نمیكند ؟ دو طبقه كه در يك زمان هستند و شرايط
توليدی و نيروهای توليدی طبقه كارفرما و طبقه كارگر در يك زمان كه يك
جور است اينكه كارگر يك طرز تفكر دارد و كارفرما طزر تفكر ديگر ، علتش
اين است كه جو زندگی فردی و شخصی اين با جو زندگی فردی و شخصی او فرق
میكند ، و همان جمله معروف " يك انسان در كاخ و در ويرانه دو جور فكر
میكند " مؤيد اين مطلب است .
راجع به مسائل اول هم در آن جلسه عرض كرديم ، بحث در اين نيست كه
انسان برای منافع خودش كار میكند يا برای لذت ؟ انسان برای لذت كار
میكند اين امری است كه شايد احدی در دنيا منكرش نباشد تا انسان از كاری
كه میكند نوعی لذت نبرد ، نمیكند اين ديگر ساختمان انسان است همان كسی
هم كه ما میگوييم از لذات مادی خودش میگذرد ، نه اين است كه به بی
لذتی پناه میبرد ، او در اين گذشت ، لذتی میبيند كه برای او عالی تر و
راقی تر است ، يعنی از خورانيدن بيشتر لذت میبرد تا از خوردن ، از
پوشانيدن بيشتر لذت میبرد تا از پوشيدن سعدی هم میگويد :
اگر لذت ترك لذت بدانی |
دگر لذت نفس ، لذت نخوانی |
هيچكس نگفته كه بشر برای لذت كار نمیكند خود پيغمبران هم كه مردم را
دعوت به آخرت و خدا و عبادت كرده اند ، گفتهاند نمیدانيد چه لذتها و
بهجتهايی در اينجا هست ! لذتی كه اميرالمؤمنين از عبادتش میبرد ، هيچ
عياشی از هيچ كابارهای نمیبرد كسی نمیگويد اميرالمؤمنين عبادت میكرد و
يك ذره هم لذت نمیبرد به يك مفهوم ، منفعت است انسان هر منفعتی را
به خاطر لذت میخواهد منتها بحث مادی و غير مادی اين است كه مادی ،
لذت را منحصر میداند به آنچه كه ناشی از ماديات زندگی است غير اين
ماديين ( يعنی ماترياليست ديالكتيسينها ) ، " منافع مادی " را همين
طوری كه شما گفتيد توجيه میكنند ، يعنی اختصاص نمیدهند به منافع اقتصادی
، شهوت جنسی را هم جزو آن میدانند ، برتری طلبی را هم يك امر مادی
میشمارند ( آن را جزو معنويات نمیشود شمرد ) ، ولی در مكتب اينها (
ماركسيسم ) مطلب اين جور نيست كه منافع مادی را شامل امور جنسی هم
بدانند ، و لهذا - عرض كردم - امثال راسل اين را رد میكنند ديگر نمیشود
گفت كه راسل هم حرف اينها را نمیفهميده راسل ماركس را رد میكند و
میگويد اين نظر درست نيست به اين دليل كه ما نمیتوانيم غريزه جنسی را
از اصالت بيندازيم .
اينها برای اموری اصالت قائلند كه قابل مبادله باشد ، به عبارت ديگر
كلیاش مطلوب باشد نه شخصش ، امری كه بشود آن را داد ، مثلش را گرفت
به همين دليل مساله عشق يا مساله فرزند ، خارج از اين بحث است چون
مساله عشق و مساله فرزند
جنبه شخصی دارند ، يعنی انسان بچه خودش را كه دوست دارد ، روی يك
ارزش كلی نيست ، بچه خودش را دوست دارد و فقط هم همين را دوست دارد
، يعنی اگر بروند بچه ديگری بياورند كه همه چيزش از او بهتر باشد ،
زيباتر باشد ، خوش زبان تر باشد ، باهوش تر و با نمك تر باشد ، بگويند
آقا تو بچه میخواهی ديگر ، بهترش را به تو میدهيم ، او را به ما بده ،
قبول نمیكند ، برای اين كه غريزه به شخص اين بچه تعلق گرفته میگويد : "
همين را میخواهم " همان بچه كور و كچل خودش را ترجيح میدهد به بچه های
خيلی خوب مردم .
مساله عشق هم همين طور است هر كسی نه اين است كه به يك همسر به طور
كلی علاقهمند میشود ، يك كلی همسر ! آن جلسه عرض كردم ، [ غلام عاشق به
اربابش ] گفت : " عاشق هر كسی هستم كه شما مصلحت بدانيد " نمیشود
انسان عاشق كسی باشد كه ديگری مصلحت بداند ، مثل قالی نيست شما قالیای
را كه در اتاقتان افتاده ، فقط از آن جنبههای كلیاش میخواهيد ، مثلا
قالیای است كرمانی ، خصوصيتش اين جور ، ارزشش اينقدر و اگر همين الان
كسی يك قالی ديگر برای معاوضه بياورد و شما ببينيد از آن بهتر است آنا
قالی را به او میدهيد .
در اين جور مسائل ، علقه ، علقه شخصی و فردی است يك زن همين خصوص
شوهر خودش را میخواهد اگر زنی حاضر باشد شوهرش را معاوضه كند ، میگويند
شوهر دوست نيست ، اصلا او را زن خانواده حساب نمیكنند ، كما اين كه اگر
مردی حاضر باشد زنش را با يك زن ديگر به اصطلاح " فنی " بزند و بگويد
اگر زنی با اين شرايط پيدا شود من فورا معاوضه میكنم ، او را شوهر حسابی
تلقی نمیكنند هر كسی به زن خودش ، به شخص همان زن علاقهمند است
و هر زنی هم به شخص همان [ شوهرش ] علاقهمند است ، و لهذا اينها جزو
مسائل اقتصادی و تجاری نيست اين تعميمی كه شما میدهيد ، برای توجيه حرف
آنهاست اما چيزی نيست كه با حرف آنها تطبيق كند .
اين چيزهايی هم كه حضرتعالی راجع به آمار فرموديد كه در مسائل اجتماعی
[ بر اساس ] اكثريت [ حكم میكنند ] ، آن اكثريتی كه شما میگوييد ، مضر
به حرف ما نيست ما میگوييم غريزه منحصر در بشر اين نيست و لو موارد
كمی هم پيدا شود [ كه نشان بدهد غرايز ديگری نيز در بشر وجود دارد ] همان
نهرو هم اگر منحصر به خودش باشد [ كفايت میكند ] آن وقت میگوييد " از
نظر علم امروز نهرو يك آدمی بيمار تلقی میشود " امثال نهرو در دنيا
بسيار زياد هستند .
چقدر افراد بودهاند و هستند كه يك عمر زندگی زاهدانه میكنند برای اين
كه رياستشان محفوظ باشد اين قضيه ديگر در پيشوايان مذهبی غير متقی و
پيشوايان مذهبی دروغين هست بگذريم از دو پيشوای مذهبی كه در اثر نعمت
حماقت مريدهايشان از عالی ترين لذتهای مادی دنيا بهرهمند بودند : يكی
پيشوايان اسماعيليها ( آنها كرهايی هستند كه با هيچ چيزی نجس نمیشوند )
، يكی هم پيشوايان بهاييها تا شوقی افندی زنده بود ، حالا كه به صورت
هيات در آمده است ، همه پيشوايان مذهبی دنيا اگر بخواهند مقام
پيشواييشان را حفظ كنند ، راهی ندارند جز محروم كردن خود از لذتها البته
شكی نيست كه ميان اينها عدهای هم هستند كه روی ايمان و اعتقاد و تقوا [
آن طور زندگی میكنند ] ، آن به جای خود ، ولی هيچ كس هم انكار ندارد كه
اقلا نيمی از آنها اينهمه محروميتها را در زندگی متحمل میشوند فقط به خاطر
اين كه مقامشان محفوظ باشد .
اين امری است كه خيال نمیكنم قابل انكار باشد امر خيلی محدودی هم نيست
كه بگوييم يك نفر بوده ، دو نفر بوده ، پنج نفر بوده ، هميشه در دنيا
هستند و زياد هم هستند ممكن است يك نفر در اين تهران باشد كه اگر يك
آدم عادی باشد ، دل او ممكن است بتركد ، آدم مثلا به خدا اعتقاد نداشته
باشد و كارش به خاطر خدا هم نباشد ، آن وقت مثلا نواحی بالای شهر تهران
را در همه عمرش نمیبيند برای اين كه مبادا مريدها ناراحت بشوند چقدر
بايد غريزه جاهطلبی در او قوی باشد كه تا اين حد برای خودش محروميت
ايجاد كند ! اين هست و خيال نمیكنم قابل انكار باشد .
نظرات شما عزیزان: